سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرزمین مادری

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

با نام و یاد آن که همه چیز از اوست.
تاریخ چند هزار ساله ایران که روزی بزرگترین امپراتوری جهان را تشکیل می داد، بر خلاف تاریخ بسیاری از ملل جهان(و برخلاف تمامی ملل قدرتمند جهان) تاریخی سرشار از کشورگشاییها ، قتل و غارتها و زورگویی ها نیست. بلکه تاریخی است که بیش از هر چیز بر پایه عدالت و آزادگی استوار است. در طول قرن های متمادی، بارها کشور ایران دستخوش حملات و مهاجماتی شده که هر یک از آن ها برای نابود کردن مملکتی کافی بوده است، ولی هرباره مهاجمین در مدنیت و فرهنگ درخشان ایران حل و مستهلک شده اند.
همه مرز ایران پر از دشمن است بهر دوره ای ماتم و شیون است
دریغ است ایران، که ویران شود کنام پلنگان و شیران شود
ایران دارای 2500 سال تاریخ مدون و بیش از هفت هزار سال تمدن است. آنچه در نظر محققین تاریخ و باستان شناسی به خوبی روشن شده این است که یکی از کهن سال ترین تمدن های دنیا در سرزمین ایران بوجود آمده و وجود تمدن در برخی از نقاط سرزمین ایران تا حدود شش هزار سال پیش از میلاد مسیح، مشخص شده است.
تمدن از فلات ایران رو به مغرب رفته است و بر اساس همین عقاید است که بعضی از نویسندگان منشا قسمت مهمی از تمدن های جهان را از این سرزمین جاودان می دانند، یعنی سیر تمدن از فلات ایران رو به مغرب بوده است.ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: تاریخچه سرزمین ایران، پست شماره 4

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 89/5/23:: 4:16 عصر     |     () نظر

  دوستت دارم ای سرزمین مادری‌
باید سپاسگذار تو باشم که به من یاد دادی زبان اجدادم را فراموش نکنم / باید سپاسگذار تو باشم که به من آموختی غرش برنوی پدرم را از یاد نبرم / باید سپاسگذار تو باشم که به من آموختی چون سیمره با اسب بتازم / مگر سیمره از کسی اجازه می‌گیرد برای جاری شدن!

دوستت دارم سرمین مادری‌ام

 ساده بودم که احساس می‌کردم

ترا از یاد می‌برم

گریه می‌کنم تو با منی

می‌خندم تو زیباترین واژه‌ها را نثارم می‌کنی

می‌رقصم تو سرچوپی‌کیش رقص‌هایم می‌شوی

باید سپاسگذار تو باشم که به من یاد دادی زبان اجدادم را فراموش نکنم

چرا بعضی دوست دارند دور بمانند از ادامه پدران‌شان

باید سپاسگذار تو باشم که به من آموختی چون سیمره با اسب بتازم

چون مله کوه بر بالین رومشکان آرام بگیرم

مگر سیمره از کسی اجازه می‌گیرد برای جاری شدن

باید سپاسگذار تو باشم که به من آموختی غرش برنوی پدرم را از یاد نبرم

باید سپاسگذار تو باشم که به من آموختی پدر را ببینم

که در خیال طراوت باران گندم‌هایش را وزن می‌کند

و مادر در نگاه خیس باران اشک‌هایش را

و دختران ایل عشق‌هایشان را که از ترس در کنج یخدان دل‌شان مخفی کرده‌اند،

در تهران همه چیز را دیدم، طعم غذاهای ایرانی و اروپایی را تجربه کردم

عریانی عطرهای فرانسوی را لمس کردم

اما دیدم طعم «برساق» و بوی گل «باوینه» تو چیز دیگری است.


کلمات کلیدی: سرزمین مادری، پست شماره 3

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 89/5/9:: 1:16 عصر     |     () نظر

«هرگز به فکرتان رسیده که این سرزمین مال ماست»
اینبار با طرح پرسشی از تو نوشته ام را آغاز می کنم ....
می خواهم بدانم ....تو به من بگو که چه می شود یکی آن می شود که تو را در کوچه باغ هایی از سنگفرش عشق  دنبال می کند تا باتومی حواله ات کند و یکی آن می شود که خود را سنگفرش تو می کند تا مبادا پاهایت از گرمای سنگ ها دمی آزرده شود.....
به من بگو از آنانی که پدرت را برای خواستن نان شلاق زدند و به جای نان  به ژرفای چشمانش شرمندگی بخشیدند. بگو؛ از غمهای او بگو  و از ناله های شبانه ی مادرت....
از عزتی ها برایم بگو ....از لبخندش .....از آوازش و از آغوشش..... تنگ؛ تنگ....
آخر می دانی فرزاد ؛در این دیار،  همه تو را به باد کتک می گیرند ؛ تنها تو نیستی  که  اینجا ؛ نزدیک به من زندگی ....زندگی که چه بگویم .... بهتر آنست که بگذریم....آری ... اینجا را می گویم. ...خانه ی تازه ات زندان گوهردشت......
راستی اینجا بهتر است یا کمر کش های زاگرسمان؟ اینجا آسمان آبی تر است یا  دشت های زاد گاه تو؟ من هرگز به زادگاه تو نیامده ام اما این را می دانم آنجا شیر زنانی دارد که به فرزندان خود یاد می دهند کا با زمینشان سخن بگویند ....آنجا دلاور مردانی دارد که پیوندی نا گسستنی با آسمان دارند....
هیچ می دانی تو آنچنان به من نزدیکی که من هر شب  آوازهایت را می شنوم ؟
 چه خیال می کنی ؟
تصور کرده ای که اگر دیوارهای زندانت بلند است ؛ من اینجا صدایت را نمی شنوم؟
فرزاد ؛ فرزاد کمانگر ؛ دوست من ؛ هم رزم من ؛ هم میهن من ..... به باورم  سوگند اگر دیوارهای زندانت را تا آسمان هفتم بکشند باز من اینجا به وضوح آیینه صدایت را می شنوم ، من از همین جا سفره ی نیم تکه ات را می بینم .....با تو سخن می گویم ....چشمانت را به مکاشفه می نشینم  .....تا شاید اهدا کننده عضوی ؛ قلب خود را در پس این دیوارها ی سیاه پر از کینه؛ درون سینه ی زندانبانت قرار دهد ....قلبش دیگربار به تپش در آید .... با ما بر سر سفره ی نیم پاره ات بنشیند  و از دستان پاره و خون آلودت که هنوز هم با تمام کتک ها و توهین ها عطر عشق و آزادی را فریاد می زنند لقمه ای از مهر گیرد ؛ بر دهان بگذارد و خدایش را به سپاس نشیند.
من امیدوارم ؛ هنوز هم به سان تو امیدوارم..... هنوز بغض گلویم خفه ام نکرده است.....اگر آنجایی  من به تو نزدیکم..... راه برو...با زمینمان سخن بگوی... من اینجایم ، من آوازت را می شنوم .....با من سخن بگو.....


کلمات کلیدی: سرزمین مادری، پست شماره 2

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 89/5/2:: 2:53 عصر     |     () نظر

بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان سلام
به زودی با نوشته های شخصی ام خدمت شما خواهم رسید
باتشکر
علی یارتان و حق نگهدارتان باد
یا حق...توگلی


کلمات کلیدی: شروع به کار، پست شماره 1

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 89/4/26:: 10:19 صبح     |     () نظر
<   <<   11      

[ طراح قالب وبلاگ : سیلور سون ] [ Weblog Themes By : SilverSeven.IR ]