سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرزمین مادری

دوستى ورزیدن نیمى از خرد است . [نهج البلاغه]

کمی دروغ بگو پینوکیو... 

دروغهای تو قابل تحمل تر بود !

بخاطر کودکی بود و شیطنت ...

بخاطر این بود که دنیای آدمها را تجربه نکرده بودی که ببینی یک دروغ ، چه ها میکند!

اینجا آدمها دروغشان به بهای یک زندگی تمام می شود !

به بهای یک دل شکستن !

اینجا دروغ ها باعث مرگ عشق و اعتماد می شود !

اینجا آدمها دروغهای شاخ دار می گویند بعد دماغ دراز خود را جراحی پلاستیک می کنند !!

.

 


کلمات کلیدی: دروغگو

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 92/1/16:: 6:0 عصر     |     () نظر

 

دختران هرچقدر می توانند بد حجابی کنند : لباس های بدن نما بپوشند,در خیابان عشوه گری کنند,موهایشان را به نمایش بگذارند و….


 

بدحجابی و بی حجابی

 

بی خیال محرم و نامحرم فقط و فقط در این دنیا خوش باشید و با نامحرمان در خیابان ها اینگونه آب بازی کنید :

 

بد حجابی

 

در هر صورت هر جور می توانید بدحجابی کنید :

 

بد حجابی

 

پسران نیز فقط به فکر شهوت رانی باشند و اصلا به محرم و نامحرم توجه نکنند

دوست دختر و دوست پسر پیدا کنید و به شهوت رانی بپردازید مگر دنیا چند روز است ؟؟

 

بد حجابی

 

به راستی دنیا چند روز است ؟؟

آیا این شهوت رانی ها دائمی و همیشگی ست ؟؟

خیر دوست عزیز  !! چنین روزهایی نیز در پیش است پس ببینید :

تصویر زیر از مکانی ست که به آن غصال خانه می گویند

و اینجور که گفته می شود همه ما یک روزی روی تخت غصالخانه  حمام خواهیم کرد ,حتی شما دوست عزیز

 

غصالخانه

 

البته از اینجای کار به بعد قادر به انجام کارهای اول مانند شهوت رانی نیستید

در ادامه  شما را در پارچه سفیدی به اسم کفن می پیچند و در یک اتاق کوچک مانند اتاق زیر قرار می هند :

 

قبر

 

می گویند اسم این اتاق کوچک قبر است و خیلی تاریک است

بعد دهنه قبر یا همان اتاق کوچک را می بنند

 

قبر

 

چقدر دنیا خوب بود لذت داشت !! ولی این اتاق بسیار تاریک است

گفته می شود اتفاقاتی در آن اتاق تاریک می افتد مثلا نسبت به کارهایی که در دنیا انجام داده اید بازخواست می شوید

شرمنده که از اینجا به بعد تصویر ندارم تا تصویری برایتان توضیح دهم

حضرت محمد (ص)  شب اول قبر را سخت ترین شب می داند

امام صادق (ع) می فرماید در این شب است که دو فرشته نگیرو منکر قبر نزد شما می آیند و در مورد اعمال تان در دنیا از شما سوال می کنند

من وشما چه جوابی به آنها می دهیم ؟؟؟

واقعا چه جوابی؟؟

 


کلمات کلیدی: دختران هرچقدر می توانند بد حجابی کنند

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 92/1/15:: 11:55 عصر     |     () نظر

 

              اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ...
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می‌کند ...
پس خود را گناهکار مبین

من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد ...
و تنها یکی سپاسش گفت!!!

من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده ... یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!!

پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ... از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند.
پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش... که این روح توست که با مهربانی آرام میگیرد
تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری ...
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند ...

تو به پاس زیبایی عشق ، عشق بورز و جاودانه باش


 


کلمات کلیدی: مهربانیت

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 92/1/11:: 12:30 عصر     |     () نظر


             تا آخر بخونین.این داستان واقعا اتفاق افتاده
نظر یادتون نره
وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد.

سارا با ناراحتی به اتاق خوابش رفت و از زیر تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روی تخت ریخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.

بعد آهسته از در عقبی خانه خارج شد و چند کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوی پیشخوان انتظار کشید تا داروساز به او توجه کند ولی داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه ای هشت ساله شود. دخترک پاهایش را به هم می زد و سرفه می کرد، ولی داروساز توجهی نمی کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روی شیشه پیشخوان ریخت.

داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت: چه می خواهی؟

دخترک جواب داد: برادرم خیلی مریض است، می خواهم معجزه بخرم.

داروساز با تعجب پرسید: ببخشید؟!!

دختـرک توضیح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش چیزی رفته و بابایم می گویـد که فقط معجـزه می تواند او را نجات دهد، من هم می خواهم معجزه بخرم، قیمتش چقدر است؟

داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولی ما اینجا معجزه نمی فروشیم.

چشمان دخترک پر از اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خیلی مریض است، بابایم پول ندارد تا معجزه بخرد این هم تمام پول من است، من کجا می توانم معجزه بخرم؟

مردی که گوشه ایستاده بود و لباس تمیز و مرتبی داشت، از دخترک پرسید: چقدر پول داری؟

دخترک پول ها را کف دستش ریخت و به مرد نشان داد. مرد لبخنـدی زد و گفت: آه چه جالب، فکـر می کنم این پول برای خرید معجزه برادرت کافی باشد!

بعد به آرامی دست او را گرفت و گفت: من می خواهم برادر و والدینت را ببینم، فکر می کنم معجزه برادرت پیش من باشد.

آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب در شیکاگو بود.

فردای آن روز عمل جراحی روی مغز پسرک با موفقیت انجام شد و او از مرگ نجات یافت.

پس از جراحی، پدر نزد دکتـر رفت و گفت: از شما متشکـرم، نجات پسرم یک معجـزه واقعـی بود، می خواهم بدانم بابت هزینه عمل جراحی چقدر باید پرداخت کنم؟

دکتر لبخندی زد و گفت: فقط 5 دلار! 



 


کلمات کلیدی: این داستان واقعا اتفاق افتاده

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 92/1/10:: 11:39 عصر     |     () نظر

 

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201104/tpn3230/large/eDLGuGU3hl.jpg

 

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی: هتلی در دل کوه در ترکیه

نوشته شده توسط " سرزمین مادری " 92/1/10:: 10:19 صبح     |     () نظر
   1   2      >

[ طراح قالب وبلاگ : سیلور سون ] [ Weblog Themes By : SilverSeven.IR ]